محمد بادپر – در روز جمعه 29 مهر 1390 مجلهی معتبر نیویورکتایمز گفتوگو روایتی، نوشتهی “سام اندرسون“ منتقد معروف خود و با ویرایش “آدام استرنبرگ“ با عنوان «The Fierce Imagination of Haruki Murakami» که به فارسی «تخیل رها شدهی هاراکی موراکامی » میشود را منتشر کرد. “سام اندرسون“ در این “گفتوگو روایت“، چنان شرح دیدهها و شنیدههای سفر 5 روزهی خود به توکیو و دیدارش با موراکامی را بازگو میکند که خواندنش برای دلدادگان موراکامی که کم هم نیستند بسیار دلنشین و خواندنی خواهد بود. متنی که با شروع به کار موراکامی آغاز و با تمرکز بر کتاب “1Q84” به خصوصیات و ویژگیهای منحصربهفرد او میپردازد. شما هم اگر جزو علاقهمندان این نویسندهی ژاپنی هستید خواندن این گفتوگو را از دست ندهید.
ذکر ایننکته نیز ضروری است که ترجمههای دیگری از این گفتگو روایت نیز وجود دارد. همچنین نسخهی اصلی این گفتوگو روایت نیز، در 23 اکتبر 2011، در صفحه 36 مجله انگلیسی Sunday با عنوان «مرد زیرزمینی» به چاپ رسیده است.
تابستان امسال که برای آشنا شدن با هاروکی موراکامی برای اولین سفرم به ژاپن آماده میشدم برایم مثل روز روشن بود که با چالش بزرگی روبهرو هستم. وقتی به توکیو رسیدم تحتتأثیر داستانهای موراکامی، منتظر بارسلونا، پاریس یا برلین بودم اما با پایتختی جهانوطنی روبهرو شدم که شهروندان آن نه تنها به زبان انگلیسی، بلکه به تمام گوشه و کنار فرهنگ غرب، مسلط بودند: جاز، تئاتر، ادبیات، کمدی، فیلم نوآر، اپرا، راکاندرول به قدری نمود داشتند که نه تنها از نظر من، بلکه هر کس دیگری هم، اصلاً شبیه ژاپنی که در ذهن داشتم، نبود. ژاپنی که من میدیدم به شدت دیدنی، انعطافناپذیر و بدون سنتهایی چون عذرخواهی ژاپنی بود. این واقعیت، بهطور شگفتانگیزی من را غافلگیر کرد.
صبح روز بعدی که به توکیو رسیدم با یک پیراهن و شلوار تازه اتو شده، برای رفتن به دفتر موراکامی، با خیال راحت، وارد مترو شدم؛ اما بلافاصله به طور ترسناکی، گم شدم. هرچه تلاش کردم نتوانستم انگلیسی زبانی پیدا کنم و حتی با عصبانیت و تکان دادن دستهایم هم موفق نشدم تقاضای کمکم را به مسافران وحشتزده، حالی کنم. در نهایت با از دست دادن قطارها و خرید بلیتهای گرانقیمت و در حالی که برای رسیدن به گفتوگو با موراکامی، بسیار دیرم شده بود؛ از جایی در وسط شهر، بیرون آمدم.
از آنجا که در توکیو تعداد کمی تابلوهای خیابانی وجود دارد؛ بیهدف، ناامیدانه و سرگردان دور خودم میچرخیدم، پس روی نیمکتی روبهروی یک هرم شیشهای لانه زنبوری که برایم شبیه معبدی شوم بود، نشستم؛ تا اینکه بالاخره “یوکی” دستیار موراکامی مجبور شد بیاید و مرا پیدا کند؛ و حالا حس کسی داشتم که انگار تعمید داده شده بود.
من آمریکایی، همیشه سادهلوحانه فرض میکردم که موراکامی، نمایندهی وفادار فرهنگ مدرن ژاپنی است، حداقل در حالات واقعیترش. اما، برای من روشن شد که او با نویسندهای که فکر میکردم، متفاوت است، و ژاپن هم جای متفاوتی است و البته رابطهی بین این دو، بسیار پیچیدهتر از آن چیزی است که من میتوانستم از فاصلهی نزدیک حدس بزنم.
یکی از شخصیتهای اصلی رمان “1Q84“ موراکامی از اولین خاطرهاش چنان عذاب میکشد که از هرکسی که میرسد در مورد اولین خاطراتشان سؤال میکند. من هم وقتی بالاخره در دفترش در توکیو، موراکامی را دیدم، از او پرسیدم اولین خاطرهاش چیست؟
او به من گفت: وقتی سه ساله بود، به نوعی توانسته از خانهشان بیرون برود و در حالیکه طول یک جاده را در پیش گرفته بوده در یک نهر آب میافتتد. آب او را به پاییندست و به سمت یک جای تاریک و وحشتناک میبرد و درست زمانی که میخواسته توی آن جای وحشتناک بیافتد، مادرش دستش را میگیرد و او را نجات میدهد.
او گفت: من به وضوح، آن صحنه را به یاد دارم. سردی آب و تاریکی آنجا و شکل آن تاریکی، ترسناک و جذاب بود. و من فکر میکنم به همین دلیل است که جذب تاریکی شدهام.
همانطور که موراکامی این خاطره را تعریف میکرد، یک چیز درونی عجیب و غریبی را احساس کردم که درست نمیتوانستم بفهممش. حس میکردم که قبلاً این خاطره را شنیده بودم یا به طرز وحشتناکی، انگار این خاطره متعلق به خودم بود؛ اما خیلی بعد متوجه شدم که این خاطره از کجا میآید: موراکامی این اتفاق را به یکی از شخصیتهای بسیار کوچکش در کتاب «تاریخچهی پرندهی کوکی » منتقل کرده بود.
اولین دیدار من با موراکامی در اواسط هفته و در میانهی یک تابستان گرم در ژاپنی انجام شد که تلاش میکرد با واقعیت و عواقب یک فاجعهی بهظاهر غیرواقعی مقابله کند. سونامی، چهار ماه قبل، سواحل شمالی را درنوردیده و 20000 نفر را کشته بود.کل شهرها را ویران، سبب تخریب نسبی مراکز هستهای و کشور را در چند بحران همزمان، فرو برده بود و همهچیز از انرژی، بهداشت، رسانه و سیاست را تحتتاثیر قرار داده بود؛ حتی باعث شده بود که نخستوزیر که پنجمین نفر در پنج سال گذشته بود از سمت خود کنارهگیری کند و حالا من آمده بودم تا با موراکامی، رماننویس برجستهی ژاپنی، درباره ترجمهی انگلیسی و همچنین فرانسوی، تایلندی، اسپانیایی، عبری، لتونی، ترکی، آلمانی، پرتغالی، سوئدی، چکی، روسی و کاتالانی و بسیاری از زبانهای دیگر و کتابی که تاکنون میلیونها نسخهاش در سراسر آسیا فروخته و شانس زیادی برای کسب جایزهی نوبل بهدست آورده بود؛ یعنی کتاب ““1Q84 صحبت کنم.
موراکامی در این سن با سه دهه از عمر حرفهایاش در حالی که هنوز در دسترس است توانسته خود را به عنوان یک نمایندهی غیررسمی ژاپن تثبیت کند. بیگمان او سفیر اصلی تخیل ژاپن، در جهان است؛ او برای همهگان و برای میلیونها خواننده، منبع اصلی شناخت بافت و شکل کشور زادگاهش است و این، بدون شک، یک شگفتی بزرگ است.
موراکامی که همیشه خود را در کشورش یک بیگانه میدانسته در یکی از عجیبترین محیطهای سیاسی اجتماعی تاریخ به دنیا آمده است؛ کیوتو در سال 1949 پایتخت امپراتوری سابق ژاپن در میانهی اشغال پس از جنگ آمریکا بود. “جان دبلیو داوور” که یک مورخ سرشناس است دربارهی ژاپن اواخر دهه 1940 مینویسد: «در ژاپن الان، پیدا کردن لحظهای بین فرهنگی دیگر، غیرقابل پیشبینی، مبهمتر، گیجکنندهتر و سخت است.» اگر شما در این توصیف، بتوانید کلمهی «تخیلی» را جایگزین «لحظه» کنید میتوانید توصیف کاملی از کار موراکامی داشته باشید. ساختار اصلی داستانهای او، زندگی معمولی در بین جهانهای ناسازگار و استفاده از اولین تجربههای زندگیاش است.
موراکامی، عمدتاً در حومههای اطراف کوبه، که یک بندر بینالمللی با حضور ملیتهای مختلف است، بزرگ شده. او در نوجوانی، خود را در فرهنگ آمریکایی، به ویژه با خواندن رمانهای پلیسی و موسیقی جاز ، غرق کرد. او نگاه شورشی و سرد آنها را در خود درونی کرد و در اوایل 20 سالگی، به جای کار در شرکتهای بزرگ، موها و ریشهایش را بلند کرد، برخلاف میل والدینش ازدواج کرد، وام گرفت و یک کلوپ جاز، با آن باز کرد. او نزدیک به 10 سال را غرق در فعالیتهای روزانهی باشگاه گذراند و روزهایش را با نظافت کلوپ، گوش دادن به موسیقی، درست کردن ساندویچ و مخلوط کردن نوشیدنیها، تا اواخر شب ادامه داد.
کار موراکامی به عنوان نویسندهای به سبک کلاسیک در معمولیترین محیط ممکن، آغاز شد؛ جایی که ناگهان حقیقتی عرفانی بر او نازل شد و زندگی او را برای همیشه تغییر داد؛ بسیار جالب است. موراکامی در سال 1978 درحالی که 29 ساله بود؛ در محوطهی استادیوم بیسبال محلی نشسته بود و در حال نوشیدن یک آبجو بود. تیم “یاکولت سوالوز” در مقابل “هیروشیما کارپ” بازی میکرد و بازیکنی آمریکایی به نام “دیو هیلتون” برای زدن ضربه به توپ آماده میشد. هیلتون ضربهی فوقالعاده خوبی به توپ زد و در همین لحظه، جرقهای الهامگونه در ذهن هاروکی شکل گرفت: «من میتوانم یک رمان بنویسم!» بعد از بازی، به یک کتابفروشی رفت، یک خودکار و مقداری کاغذ خرید و از همان شب، شروع به نوشتن کرد. نتیجهی این اتفاق، رمان «به آواز باد گوش بسپار» شد که سال بعد انتشار یافت و جایزهی نویسندگان جدید “گونزوگ” را از آن خود کرد. این کتاب تنها در 130 صفحه، به مقطع کاملی از فرهنگ غرب اشاره میکند: «لاسی»، «باشگاه میکی ماوس»، «گربه روی شیروانی داغ»، «دختران کالیفرنیا»، «سومین کنسرتو پیانو بتهوون»، «کارگردان فرانسوی راجر وادیم»، «باب دیلن»، «ماروین گی»، «الویس پریسلی»، «پرنده کارتونی وودستاک»، «سم پکینپا» و «پیتر، پل و مری». نمونههایی جزیی از فهرست بودند؛ کتاب، حداقل در ترجمهی انگلیسی آن هیچ اشارهای به یک اثر هنری ژاپنی در هیچ رسانهای ندارد. گرایشی که برخی از منتقدان ژاپنی را تا به امروز درگیر کرده است.
موراکامی یکسال پس از اینکه «آواز باد را بشنو» را برای جایزهی معتبر نویسندگان جدید، ارسال و برنده شد؛ کلوپ جاز خود را فروخت تا تمام وقت خود را وقف نوشتن کند. البته تماموقت، برای موراکامی، معنایی متفاوت از آنچه برای اکثر مردم است، دارد. در حال حاضر 30 سال است که او زندگی رهبانانهای دارد و هر جنبه از آن، دقیقاً برای کمک به او در تولید آثارش مهندسی شده است. او تقریباً هر روز مسافتهای طولانی را میدود یا شنا میکند، رژیم غذایی سالمی دارد، حدود ساعت 9 شب به رختخواب میرود و بدون زنگ ساعت، حدود ساعت 4 صبح از خواب بیدار میشود و مستقیماً به پشت میز کار خود میرود و حدود پنج تا شش ساعت بر روی نوشتن، متمرکز میشود. او به من گفت که اتاق کار خود را به عنوان یک مکان حبس میداند؛ چیزی که نامش را “سلول داوطلبانه و یا حبس شاد.”گذاشته است.
او گفت: “تمرکز یکی از شادترین چیزهای زندگی من است.” «اگر نتوانید تمرکز کنید، چندان خوشحال نیستید. من اهل فکر کردن سریع نیستم، اما وقتی به چیزی علاقهمند شدم، مدتها آن را انجام میدهم. من حوصله ندارم و به نوعی مانند کتری بزرگی هستم که زمان میبرد تا به جوش آید، اما همیشه داغ است.»
موراکامی که دوست ندارد از طریق مترجم صحبت کند با صدای آهسته و بسیار عالی به انگلیسی صحبت میکند. لهجهی او یسبار خوب است و اگر چه برخی مواقع بر خلاف انتظار من است اما به ندرت در درک یکدیگر دچار مشکل میشویم. او از عبارتهای محاورهای خاصی در موقعیتهای کمی عجیب و غریب استفاده میکند و من احساس میکنم خارج شدن از عنصر زبانی برایش لذت دارد: در زبان انگلیسی او، نوعی سرگرمی بداهه وجود دارد.
ما پشت میزی در دفتر او در توکیو نشستیم، جایی که او به شوخی از آن به عنوان “صنایع موراکامی” یاد میکند. کارکنان ریزاندامی بدون کفش در اتاقهای دیگر سروصدا میکردند. موراکامی یک شورت آبی و یک پیراهن دکمهدار آستین کوتاه پوشیده بود که به نظر میرسید مانند بسیاری از پیراهنهای شخصیتهای او بهتازگی اتو شده است. خود او هم که عاشق اتو کردن است؛ پابرهنه بود. روی لیوانی که او، از آن قهوهی سیاه مینوشید عکس پنگوئن رمان «خواب بزرگ» نوشتهی“ریموند چندلر” که یکی از اولین عشقهای ادبی او و رمانی که در حال حاضر در حال ترجمه به ژاپنی است، بود.
همانطور که شروع به صحبت کردیم، نسخهی انگلیسی “1Q84” را روی میز بینمان، گذاشتم. این کتاب 932 صفحه و تقریبا 30 سانتیمتری است. موراکامی متعجب شد و گفت: «این نسخه، خیلی بزرگ است و مثل کتاب فهرست تلفن شده است.”. ظاهراً این اولین باری بود که موراکامی نسخهی آمریکایی کتاب را میدید؛ همانطور که در چنین مبادلات فرهنگی اتفاق میافتد، کمی تغییر شکل داده بود. در ژاپن، کتاب “1Q84” در سه جلد جداگانه و در طول دو سال منتشر شد. چرا که موراکامی در ابتدا رمان را در دو جلد به پایان رساند و سپس، یک سال بعد، تصمیم گرفت که چند صد صفحهی دیگر نیز به آن اضافه کند. اما در آمریکا، این رمان در یک تکجلدی بزرگ و به عنوان مهمترین رویداد ادبی پاییز منتشر شده است.
از موراکامی پرسیدم که آیا قصد دارد دوباره چنین کتاب بزرگی بنویسد؟ گفت نه: اگر میدانستم همین کتاب هم چهقدر طول میکشد، شاید اصلا شروع نمیکردم. در واقع او تمایل دارد یک اثر داستانی را فقط با عنوان یا تصویر آغازین شروع کند (چیزهایی که این کتاب هر دو موردش را داشت) و سپس صبح به صبح پشت میزش بنشیند و بداهه بنویسد تا تمام شود. او گفت: “1Q84”من را به مدت سه سال زندانی کرده است.
با سلام
بسیار جذاب و خواندنی بود
فقط فونت مورد استفاده در این وب سایت کمی خوانش رو سخت می کنه
مانا باشید