محمد بادپر – ارنست همینگوی از آن دست نویسندههایی است که نمیشود دوستش نداشت؛ نویسندهای که صرفا نه متعلق به گروه روشنفکری است و نه متعلق به عوام. این نویسندهی امریکایی برندهی نوبل ادبیات یکی از پایهگذاران تأثیرگذارترین انواع ادبی، یعنی «وقایعنگاری ادبی»، شناخته میشود. او پس از اتمام دورهی دبیرستان برای مدتی در کانزاسسیتی به عنوان گزارشگر گاهنامهی «استار» مشغول به کار شد. در جنگ جهانی اول، داوطلب خدمت در ارتش شد؛ اما مشکل بینایی او را از این کار باز داشت و در عوض به عنوان رانندهی آمبولانس صلیب سرخ در نزدیکی جبههی ایتالیا به خدمت گرفته شد. چندی بعد مجروح شد و پس از اینکه ماهها در بیمارستان بستری بود. به آمریکا بازگشت و کار خبرنگاری را از سر گرفت و بعد در پاریس برای «تورنتو استار» مشغول به کار شد. نویسندهای که زندگی سراسر اتفاقی داشته است؛ از زخمیشدن در ایتالیا بر اثر اصابت ۲۰۰ تکه ترکش گلوله نیروهای اتریشی در خلال جنگ جهانی اول، گرفته، تا شرکت در خط مقدم جبهههای جنگ داخلی اسپانیا و سفرهای توریستی به حیاتوحش افریقا تا ماهیگیری و شکار حیوانات وحشی و زندگی در کوبا. او اگر چه سرانجام با یکی از تفنگهای محبوبش، یعنی دو لول ساچمهزنی «باساندکو»، خودکشی کرد؛ اما با خواندن آثارش بیشتر از همهچیز آرامش را میبینیم. آرامشی در پی نگاهی انساندوستانه که تو را دعوت میکند به لذت بردن از زندگی. دربارهی همینگوی با «احسان لامع» که مترجمی بهنام است و چندین کتاب همینگوی از جمله نامههای ارنست همینگوی را ترجمه کرده، گفتوگویی انجام دادیم که شما را به خواندنش دعوت میکنیم.
شما کتاب نامههای ارنست همینگوی را ترجمه کردید. این نامهها بیشتر، شامل چه موضوعاتی است؟
نامههای ارنست همینگوی که آخرین جلد آن در سال 2015 منتشر شده حاصل سالها زحمت اساتید دانشگاه کمبریج است. این نامهها اولین بار است که منتشر شدهاند و شامل تمام نامههایی است که از دوران کودکی همینگوی و از حدود نه سالگی، به خانواده و دوستانش نوشته شده است. در واقع تمام ابعاد زندگیش در این نامهها انعکاس یافته و میشود گفت شخصیت واقعی این نویسنده به خوبی در پس واژههای نامهها، منعکس شده است. به خوبی میتوانیم بفهمیم که این فرد از همان دوران کودکی فردی بسیار تلاشگر و زحمتکش بوده و پیش از آنکه نویسنده باشد یک کشاورز تمام وقت بوده است. از همان کودکی در روستاهای دور افتاده در زمینههای کشاورزی کار میکرده. به ماهیگیری و مطالعهی مجله از همان کودکی علاقه شدیدی داشته است و عاشق بوکس بوده. از نامههاش میفهمیم که چه قدر با اخلاق و مهربان بوده و رابطهی بسیار خوبی با پدر و مادرش و کل خانواده داشته و شاید به همین خاطر است که اخلاقگرایی در تکتک آثارش موج میزند. حالا در مورد اخلاقگرایی در داستانهایش بعدا صحبت میکنم، الان به همین اکتفا میکنم که کودکی بسیار پرباری داشت.
چهطور این نامهها تا قبل از این چاپ نشده بود؟
نامههای همینگوی حجم بسیار بالایی دارد. سالها برای جمعآوریشان تلاش شده است. بعد فقط خود نامهها نیستند. گردآوریکنندگان تفسیر و توضیح مفصلی راجع به رویدادها و مکانها و شخصیتهای داستانهای همینگوی از سالها قبل نوشتهاند. به همین خاطر گردآوری این نامهها سالهای سال طول کشیده است. اولین مجموعه کتابی که شامل نامههای نوشته شده در سالهای 1907 تا 1922 است، به کوشش ساندرا اسپانیر، رابرت تراگدون و آلبرت دفازیو گردآوری شده و سال 2011 منتشر شده و دو جلد بعدی هم در سالهای بعد منتشر شدند. جلد اول، کلا راجع به دوران کودکیاش و تجربهی جنگ جهانی و رفتنش به پاریس است. جلد دوم، نامههای سالهای 1923 تا 1925 را در بر میگیرد و جلد سوم از سالهای 1926 تا 1929. همچنین تصاویری از کودکی تا سالهای آخر عمر در این مجموعهها برای اولین بار منتشر شده است.
یکی از چیزهایی که درباره همینگوی کمتر به آن پرداخته شده است تاثیر جنگ در آثار اوست به خصوص کتابهایی مانند «وداع با اسلحه» و «زنگها برای که به صدا در میآید» و … شما فکر میکنید چرا به این وجه از آثار او کمتر پرداخته شده است؟
البته در آمریکا و اروپا آثار پژوهشی بسیار زیادی درمورد همینگوی نوشته شده است. واقعا کار زیادی شده است. در حجم بسیار بالا. حتی چینیها هم به تاثیر جنگ بر آثار همینگوی پرداختهاند. اما اگر منظورتان کشور خودمان باشد. بله حق با شماست و من خودم شخصا دلیل این کار را نمیدانم. نه تنها در زمینه جنگ بلکه در مورد بسیاری از ابعاد زندگی او، پرداخته نشده است. حتی در دانشگاههای زبان و ادبیات انگلیسی هیچ مطالعهای راجع به نویسندگان مطرح قرن بیست و یکم وجود ندارد و متاسفانه بیشتر آموزشها، کلاسیک هست و یا به خواندن یک یا دو داستان کوتاه اکتفا میشود. در حالیکه موشکافی آثار همینگوی چه به لحاظ نگارش خلاقانه و چه محتوایی میتواند دانش دانشجویان را ارتقا بدهد.
«زندگی چیزی جز آزادی و جستوجوی شادی نیست» به نظرتان همینگوی در نوشتن هم، به این حرف خود رسیده است یا نه صرف از آن حرفهای روشنفکری است؟
همینگوی اهل شعار نبود. دغدغه داشت. دغدغهی آزادی و خوب زیستن. هر آنچه نوشته، ابتدا لمس کرده است. صرف تخیل نبود. تجربهی شخصیاش را در رمانهایش نوشته است. این آزادی و شادی را در زندگی تجربه کرده بود. با طبیعت زندگی میکرد. ورزش میکرد. اما نظر شخصی من این است که این تفکر آزادی و جستوجوی شادی حاصل پیامدهای رقتبار جنگ بود. به نوعی فرافکنی و فراموشی رویدادهای دردناک جنگی بوده که تجربه کرده بود. این مسئله در اولین رمانش «خورشید همچنان میدمد» به شکل عالی منعکس شده است. به پاریس میرود. روزگارش را با دوستانش در خوشی میگذراند. بعد برای گردش و تفریح و تماشای گاوبازی به اسپانیا میرود. اینها همه برای شادی و آزاد بودن است. در وداع، بیزاری از جنگ و آزادی و آزاد بودن را به خوبی ترسیم میکند. میتوانم بگم بله آزادی و جستجوی شادی را به خوبی تجربه کرده بود و صرفا شعار روشنفکری نبوده است.
عدهای معتقدند بیشتر شخصیتهای همینگوی در جستوجوی مداوم خود برای یافتن لذت و خوشی و همچنین در طلب آرمانهای تازه هستند. پس از او خیلی نویسندگان سعی کردند از همینگوی تقلید کنند اما موفق نبودند. به نظرتان رمز موفقیت همینگوی در چیست؟
در کل همینگوی انسان آرمانگرایی بود. اما آرمانهای متفاوتی را هم دنبال میکرد. اینکه شخصیتهای همینگوی در طلب لذت و خوشی بودند، درست نیست. شخصیتهای داستانهای مطرح همینگوی همگی یا درگیر جنگ هستند یا آرمان خود. گاه انقلابی است. گاه بیزار از جنگ. گاه سر خورده. هدف شخصیت مثلا داستان «داشتن و نداشتن» با هدفهایی که شخصیتهای داستانهای «وداع با اسلحه » یا «پیر مرد و دریا» دارند، همهگی متفاوند. میتوانم بگویم بزرگترین آرمان شخصیتهای همینگوی انسانگرایی بود. این آرمان در «زنگها برای که به صدا میآید» بیداد میکند. شخصیت اصلی داستان به این نتیجه میرسد که کشتن چیزی به آدم نمیآموزد. شاید به جای خوشی بگویم عشق، بهتر است. در اکثر داستانها عشق، به همه چیز برتری دارد.
در مورد تقلید دیگر نویسندگان از ارنست همینگوی و تلاش برای شبیهسازی باید یک چیزی را خدمتتان عرض کنم، در سوال قبل هم گفتم که بسیاری از محتویات و نوشتههای آثار همینگوی برگرفته و نشات گرفته از زندگی شخصی خودش بوده است. یعنی هر آنچه از سردی و گرمی روزگار چشیده بود، به جنگ رفته بود، زخمی شده بود، زندگی در پاریس و کوبا و مسافرتهای مختلف و همچنین علاقهی شدید به ماهیگیری و گاوبازی بنمایهی اصلی آثارش هستند. البته استعداد او در نویسندگی هم در موفقیتش دخیل بود. اما اصل مطلب این است که همینگوی خودش بود.
البته عدهای هم میگویند که او تحت تاثیر مارک تواین بوده است.
به نظر من اینطور نیست. مارک تواین ایهام داشت و طنز. سبک و سیاق نوشتههایش نمیتوانست بر همینگوی تاثیر بگذارد، همین است که میگویم همینگوی خودش بود. از کسی تقلید نمیکرد و قطعا عدم موفقیت دیگرانی که میخواستند مثل او باشند همین بود که از خودشان دور بودند. در داستاننویسی جهان، همینگوی دستآوردهای ارزشمندی داشت و معتقدم تمام نسلها، همینگوی را خواهند خواند و هرگز کهنه نخواهد شد
علاوه بر همهی اینها، همینگوی وجدان بیداری داشت. این عذاب وجدان را میتوانید در داستانهای بلند و کوتاهش به وضوح ببینید. این وجدان آگاه و رعایت اخلاق و ترسیم واقعیات زندگی به زبانی ساده و قابل و فهم باعث شده که همه قشری از مردم به خواندن آثار وی گرایش پیدا کنند. شما یوسا را ببینید. بیشتر قشر کتابخوان و روشنفکر به سمتش گرایش دارند. همینگوی از نظر محتوا به نظرم بیشتر روسی است تا آمریکایی. مثل داستایوسکی مینوشته یا مثل چخوف.
همینگوی خالق سبک تازهای در رماننویسی و روایتسازی است. عینیتگرایی و خلاصهنویسی هم دو ویژگی مهم سبک اوست. شما در ترجمه آثار او، آیا به این موارد توجه بیشتری داشتید یا نه سبک و سیاق خودتان را داشتید؟
ببینید واقعیتی را خدمتتان عرض کنم. من وقتی رمان «خورشید همچنان میدمد» را ترجمه کردم حدود بیست و سه چهار سال بیشتر نداشتم. تبحرم آن قدر نبود که سبک نویسنده را تشخیص بدهم و بتوانم به آن نزدیک شوم. صرفا ترجمه کردم. این موضوع را در ترجمه «داشتن و نداشتن» جبران کردم و خیلی سعی کردم سبک نوشتاری همینگوی را رعایت کنم. عموما ما مترجمها از لحاظ تئوری خوب بلد هستیم حرف بزنیم و در بسیاری از مواقع بر این باوریم که سبک نویسنده را فهمیدیم و خوب هم رعایت کردیم. ولی اینطور نیست. به این مرحله رسیدن نیازمند سالها و شاید دو سه دهه تجربه است. بسیاری از ما فقط ترجمه میکنیم. بعد از بیست سال ترجمه مداوم تازه میفهمیم ترجمه یعنی چه.
گویا کتاب پیرمرد و دریا در ایران بیشتر 15 بار بهوسیلهی مترجمان مختلف، ترجمه شده است. به نظرتان این تعداد از ترجمه از یک کتاب لازم است؟
به این مسئله یا شاید فاجعه از دو بعد میشود نگاه کرد. در نگاه اول، گرایش اقتصادی ناشران به بازار کتاب است. یعنی برای بسیاری از ناشران نفس عمل مهم نیست. فقط دنبال کتابی هستند که در بازار بفروشد. این که این کار درست است یا غلط، من قضاوت نمیکنم. ولی باید بدانیم میلیونها کتاب ارزشمند در دنیا وجود دارد که در کشور ما چاپ نشده است. اما ناشرها سراغش هم نمیروند. با دهها توجیه. حالا اگر پیکان اتهام را به سمت ناشر گرفتم به خاطر این است که ترجمههای مجدد، اکثرا پیشنهاد ناشران است. اما بعد مثبت قضیه این است که گاهی از یک اثر معروف، ترجمهی بسیار ضعیفی در بازار هست. آن موقع میشود توجیح کرد که نیاز به ترجمهی قویتری است. البته نه به تعداد بیشمار و در زمانی که ترجمه قویتری در بازار هست. مثال میزنم ترجمه مجدد آثاری که در قدیم چاپ شده به نظرم کار درستی است، چون نیاز به نگارش فارسی امروزی دارد. من به شخصه زمانی دست به ترجمه اثر مجدد میزنم که باورم به دوچیز باشد. یا اثر ترجمه شده خیلی قدیمی و نایاب است یا ترجمهای که از اثر شده، ضعیف بوده باشد واینکه صرفا یک ترجمه از آن اثر در بازار باشد. ولی گفتم تعداد ترجمه از یک اثر صرفا جنبهی اقتصادی و تجاری دارد هم برای ناشر و هم مترجم.
براي احسان لامع که کتابهای مختلفی از نویسندگان دیگر را هم ترجمه کرده است چه چيزي در همينگوي بیشتر از همه جذابیت داشته است؟
من راستش آدم شخصیتپرستی هستم. شخصیت همینگوی در نظر من جذابتر از داستانهایش است. این فرد بدون آنکه در خانواده فقیری به دنیا بیآید و بزرگ بشود و از سر ناچاری و بدبختی کار کند، نبوده است. پدرش پزشک بود و حاحب ملک و املاک. هیچ فشار زندگی از بعد اقتصادی روی همینگوی نبوده ولی از همان کودکی از صبح تا غروب کار میکرده است. همین باعث پختگی زودهنگام او در زندگیش شد. مهمتر از همه آدم بیادعایی بود. با اینکه در بسیاری از کارها به ویژه نوشتن بسیار موفق بود اما خودش بود. روشنفکر بود ولی هرگز ادا درنیاورد. خودش را عالم سیاسی و اقتصادی و ادبی و غیره جلوه نمیکرد. به نظرم این مهمترین بعد شخصیتی همینگوی است که باید الگو باشد. با مشکلات دست و پنجه نرم میکرد.
اما در مورد جذابیت داستانهایش، چیزی که بیش از هرچیز در داستانهای همینگوی موج میزند و من خیلی دوست دارم اخلاقگرایی است. در تمام داستانهایش اخلاق حرف اول را میزند. انسانگرایی، محور بعدی داستانهای همینگوی است. یکی از مهمترین دلایلی که همینگوی جهانی شده و در هر زمان، جذابیت دارد و همگان داستانهایش را میخوانند به نظر من نگاه ساده و رئالیستی و انساندوستانه این نویسنده است. ببینید الان کمتر کسی فالکنر میخواند یا مثلا جویس. مگر در حد آکادمیک. چون پیچیدگی دارند. اما همینگوی ساده و زلال است.
نثر همینگوی به اصطلاح نثری تمیز و پاکیزه است. این برای یک مترجم کار را راحت میکند یا نه؟
خیلیها معتقدند نثر همینگوی ساده است. شاید اینطور باشد. اما در پس این واژههای ساده پیچیدگیهای زیادی نهفته است. مترجم با این نثر دست و پنجه نرم میکند. گاه فریب میخورد. در پس این سادگی و پاکیزگی، ضرباهنگ نهفته است. ظرافت خوابیده است. پس کار مترجم راحت نیست. در آثاری که از همینگوی ترجمه شده و حتی ترجمههای خود من، فهم و درک مترجم، بیشتر دخیل بوده است. مترجم هرچه فهمیده، نوشته است. حتی مترجمهای خوب ما هم در ترجمهی این واژههای ساده به بیراهه رفتهاند. ترجمهی آثار همینگوی کار راحتی نیست. اگر نگاهت این باشد که الفاظ انگلیسی را به فارسی برگردانی بله کار راحتی است اما فهم و درک عمیق آن کار سختی است و برگردان آن هم به نوعی کلنجار رفتن با واژه است.
خیلیها کار خبرنگاری را بسیار موثر در کار نویسندگی میدانند اما خود همينگوی در مصاحبهای گله میكند كه خبرنگاری، جوهرهی لازم برای نويسندگی را در وجودش خشک كرده و خبرها و گزارشهايی كه مینوشته در داستاننویسیاش مشکل ایجاد کرده است. میخواهم بدانم این آیا، در آثارش هم قابل شناسایی هست؟
بیتردید کار و شغل انسانها روی شخصیت، تفکر و رفتارش تاثیر میگذارد. خوب همینگوی سالها خبرنگار بود. اما نگارش داستانهایش بوی روزنامهنویسی نمیدهد. سبک روزنامهنگاری و خبرنویسی در داستانهایش مشاهده نمیشود. من شخصا متوجه چنین ایرادی که خودش میگوید نشدم.
و حرف آخر؟
جای خالی آثار پژوهشی جهانی در کشور ما خالی است. من کاملا دغدغهی اقتصادی ناشر و مترجم و نویسندهها را درک میکنم، ولی به نظرم در ترجمهی ادبیات، نباید صرفا به ترجمهی داستان اکتفا شود. اگر همینگوی را مثال بزنیم، آثار بسیار زیادی در ابعاد مختلف زندگی همینگوی و نویسندگان بزرگ نوشته شده است. بهتر است به این موضوعات هم بپردازیم. ترجمهی خاطرات و مقالهها و نامههای نویسندههای بزرگ ماهیت و شخصیت گوناگون نویسندهها را فاش میکند و به نظرم شناخت آنها بسیار مهم است.