متون

همه‌ی ما نیاز به شگفتی داریم

داستان علمی تخیلی می‌تواند شبیه همه‌چیز باشد

محمد بادپر – برخلاف آن‌چه در باور عموم است علاقه‌مندی و پیشینه‌یِ ادبیاتِ علمی تخیلی در ایران را می‌توان از قدیم در آثاریِ چون شاهنامه‌یِ فردوسی، داستان‌هایِ جامِ‌جم، حَیّ‌‌بنِ‌یَقظان، اسکندرنامه‌یِ نظامیِ و همین‌طور برخی از حکایاتِ عبید زاکانی تا نگارشِ اولین اثرِ علمی تخیلی  در سال ۱۳۱۳ با رمانی به‌نامِ «رستم در قرنِ بیست و دوم» به قلمِ عبدالحسینِ صنعتی‌زاده‌یِ کرمانی و داستان کوتاه «س. گ. ل. ل» نوشته‌ی صادقْ هدایت در قبل از انقلاب و در سال‌های پس از آن تا دوران حاضر با رمان‌هایی چون: «آخرین مرد» اثر امیرحسن چهل‌تن، «جهش، خاطرات روز بعد» نوشته‌ی محمد قصاع، «انسان‌ها و ابر برج‌ها»  نوشته‌ی ایرج فاضل بخششی، دید.

با این‌حال آشنایی کم مخاطبان داستان با ایننوع سبک که حوزه‌ی بسیار وسیعی را شامل می‌شود و آسان نبودن ارائه‌ی تعریفی دقیق از آن حتی به‌وسیله‌ی صاحب‌نظران و شیفتگان این ژانر، ما را بر آن داشت تا برای اولین‌بار به سراغ معرفی یکی از جدیدترین و موفق‌ترین نویسندگان این حوزه در دنیا، یعنی «مارتین مک‌اینس» برویم؛ که اگر چه هنوز رمانی از وی به فارسی ترجمه نشده است اما امیدواریم در آینده‌ای نزدیک شاهد ترجمه‌های خوب آثار این نویسنده‌ی مطرح و پرمخاطب انگلیسی‌زبان باشیم.

«مارتین مک‌اینس» متولد 1983 در ادینبورگ اسکاتلند است و همین حالا هم با سه رمانی که منتشر کرده، توانسته خود را به عنوان یک نویسنده‌ی کاملا متفاوت و بسیار آینده‌دار معرفی کند؛ اولین رمان او، یعنی «زمین بی‌نهایت» که در سال  2016 منتشر شد، مقام اول جایزه‌ی معتبر «سامرست موام» را برای او به ارمغان آورد. دومین رمان او، «جمع‌آوری شواهد» که در سال2020 بیرون آمد، باعث شد او از سوی مرکز ملی نوشتن بریتانیا در لیست ده نویسنده‌ای که آینده‌ی بریتانیا را شکل می‌دهند، قرار گیرد. او در این رمان که به‌عنوان یک «داستانی بسیار زیبا و نگران‌کننده» شناخته می‌شود؛ چشم‌اندازی پیش‌بینی‌ کننده از خطرات فاجعه‌های زیست‌محیطی، وابستگی به فن‌آوری و انزوای اجتماعی انسان‌ها، ارائه می‌کند. سومین رمان او یعنی «معراج»، همین اواخر در فوریه‌ی 2023 منتشر شد و از آن، به‌عنوان “حماسه‌ای بزرگ که دانش عمیق علمی را با چشمانی باز و آشکار به ما نشان می‌دهد و باعث شگفتی‌مان بابت آگاهی از جایگاه‌مان در جهان می‌شود» یاد می‌کنند.

درون مایه‌های اغلب آثار او به وضعیت بشر در قرن بیست و یکم می‌پردازد. او از طریق روایت‌هایش، تنش‌های بین پیشرفت دیجیتال و ویرانی زیست‌محیطی را به ما نشان می‌دهد. آثار مک‌اینس، بیشتر به‌خاطر نشان دادن ترکیبی از داستان‌های علمی تخیلی و زندگی روزمره شناخته می‌شوند، و روزنامه‌ی تایمز به او لقب «بهترین تجربه‌گر زنده و مشغول به کار» داده است.

«مارتین مک‌اینس» که با داستان کوتاه “بی‌نظمی ما” برنده‌ی جایزه داستانی منچستر نیز شده است بین سال‌های 2020 تا 2022 عضو موسسه‌ی ادبی سلطنتی در دانشگاه داندی بود و با رمان «معراج» علاوه بر این‌که نامزد دریافت جایزه‌ی بوکر بود؛ برنده‌ی کتاب سال 2023 «بلک‌ول» و کتاب سال تخیلی «سالتایر» نیز شده است.

آلیسون فلود در شماره‌ی 25 مارس 2024 مجله‌ی نیوساینتیست که یک هفته‌نامه‌ی علمی بین‌المللی است و از سال 1956در بریتانیا چاپ و منتشر می‌شود؛ درباره‌ی چرایی نوشتن رمان «معراج»، پرورش حس شگفتی و نقش داستان در جهان امروز با مارتین مک‌اینس گفت‌وگویی کرده است که شما را به خواندن آن دعوت می‌کنیم.

مارتین مک‌اینس

آن‌چه که در رمان جدیدت اتفاق می‌افتد را چه‌گونه برای ما تعریف می‌کنی؟

من به‌عنوان یک کتاب‌فروش سابق بهتر است ابتدا یک اخطار کوچک بدهم؛ چون نسبت به توانایی خودم برای خلاصه‌گویی یک کتاب که مبتنی بر عدالت هم باشد، شک دارم، اما خب تمام تلاشم را می‌کنم. داستان این رمان درباره‌ی یک زندگی و در واقع خود زندگی است. رمان، قصه‌ی یک زیست‌شناس دریایی هلندی است که دریک خانواده‌ی پیچیده و پویا، بزرگ و دوران کودکی دشواری داشته و درباره‌ی دوران 4 میلیارد سالی تکامل، مطالعه می‌کند و سفرهای زیادی ازعمیق‌ترین نقاط دریا تا فضا و منظومه‌ی شمسی را تجربه می‌کند. در واقع این رمان از ارتباطات و تنهایی سخن می‌گوید.

ما در این رمان با اتفاق‌های زیادی روبه‌رو می‌شویم که همگی هم علمی تخیلی نیستند. آیا خودتان از توصیف این رمان به عنوان یک رمان علمی تخیلی خوش‌حال هستید؟

بله خوش‌حال هستم. می‌دانم که این نوع سؤال‌ها برای برخی‌‌ها راحت نیست و احتمالن برخی از خوانندگان با توصیف آن به‌عنوان یک کتاب علمی تخیلی مخالفت کنند. اما من عاشق خواندن داستان‌های علمی تخیلی هستم و هیچ مشکلی هم ندارم که بگویم این داستان، علمی تخیلی است. البته درست است که فقط یک سفینه‌ی فضایی در آن وجود دارد اما فقط به این دلیل نیست که علمی تخیلی است چون به هیچ‌وجه آن را محدود نمی‌کند. داستان علمی تخیلی می‌تواند درباره‌ی چیزهای مختلفی باشد.

می‌توانیم بگوییم رمان درباره‌ی تغییرات آب و هوایی است؟

شاید، باور نکید اما من به‌طور شگفت‌انگیزی، به کمتر از آن هم راضی هستم. چون من واقعاً مخالف تبدیل داستان‌های علمی تخیلی به داستان‌های مربوط به تغییرات آب و هوایی هستم. در واقع می‌توانم بگویم هم هست و هم نیست. نیست چون چیزهایی مثل «نادیده گرفتن اکوسیدها و ویرانی سیاره زمین» را در آن نمی‌بینیم. البته هر چیزی که اکنون منتشر می‌شود، صرف‌نظر از آن‌که درباره‌ی چه چیزی است به نوعی، داستان آب و هوایی هم هست، زیرا در دنیا اتفاق می‌افتتد که ما هم ما در آن زندگی می‌کنیم. در رمان «معراج» با احساسات کمتری درباره‌ی اقلیم روبه‌رو هستیم تا کتابی مثل «وزارت آینده» که «کیم استنلی رابینسون»، آن را نوشته است؛ اما خب رمانی است درباره‌ی اکولوژی و وجه اشتراک انسان‌ها با جهان طبیعی. بنابراین بله، از این نظر، به نوعی یک رمان اقلیمی است، اما باز هم من به نوعی در برابر آن مقاومت می‌کنم.

بله، متوجهم؛ البته برای ما هم این طبقه‌بندی چندان مهم نیست. ایده‌ی روایت این داستان از کجا سراغ‌تان آمد؟

این سوال دو جواب دارد. اول این‌که من در سال 2008 از یک مکان واقعاً خاص، به‌نام جزیره‌ی معراج دیدن کردم و به محض این‌که به آن‌جا رسیدم، به خودم گفتم: «من باید در مورد این مکان بنویسم.» و این همیشه همراهم بود. دوم این‌که کارم بعد از نوشتن رمان دومم خیلی سخت شده بود. چون بعد از انتشار آن، زیادی، احساس آرامش می‌کردم؛ می‌خواستم از هر نظر، کار بزرگی انجام دهم، و این درست قبل از ظهور کووید بود. پیش خودم فکر کردم؛ «من باید کاری در مورد یک سفر انجام دهم که راوی‌اش اول شخص و البته حماسی باشد.» به سفرهای چرخشی فکر ‌کردم؛ به لاک‌پشت‌های سبز اقیانوس اطلس و رفتن به جایی که یکی از آن‌ها متولد شده بود فکر می‌کردم. من به این فکر می‌کردم که مشغولیت‌های روان‌شناختی ما انسان‌ها، ارتباط با گذشته‌مان، به‌ویژه دوران کودکی دارد و این مانند الگوهای فراکتالی است که در میان حیوانات تکرار می‌شوند. سپس ناگهان دنیا برای همه تغییر کرد. من به تنهایی در یک روستای منزوی و بدون وای‌فای زندگی می‌کردم و همین باعث شد داستان من حماسی‌تر شود.

یک لاک پشت دریایی سبز در جزیره آسنسیون  عکس سهام آلامی

لی چطور آدمی است؟ چرا تصمیم گرفتی داستان را از طریق او تعریف کنی؟

شخصیت و صدای قهرمان‌های داستان برای من خیلی دیر ظاهر می‌شود و این احتمالاً برای یک نویسنده، غیرعادی است. فقط می‌دانستم که قرار است فردی در سن و سال لی و اهل هلند باید باشد. آن‌هم به چند دلیل: خطر آب‌گرفتگی در هلند بیشتر از هر جای دیگر دنیا است که آن‌هم به دلیل پست بودن این سرزمین است. و هلند به عنوان نمونه‌ی پیشرفته‌‌ی مکان‌هایی بود که به طور فزاینده در سراسر مناطق ساحلی جهان درحال شکل‌گیری بودند. پس به همین دلیل هلند، انتخابم بود و من نمی‌خواهم چیز زیادتری در این مورد بگویم، اما لی، سابقه‌ی تاریخی هم دارد. بخش‌هایی از زندگی‌نامه‌ی او بر اساس نوشته‌های یک کارمند ناشناخته‌ی اوایل قرن نوزدهم در شرکت هند شرقی هلند موجود است. وقتی که در حال تحقیق درباره‌ی جزیره آسنشن بودم فهمیدم که او دوره‌ای از تنهایی جالبی را آن‌جا گذرانده است. بنابراین فکر کردم این یک نقطه‌ی شروع خوب است.

یکی از چیزهایی که برای من خیلی جای سوال داشت این بود که چرا او این‌قدر به طبیعت اهمیت می‌دهد و در دوران کودکی او چه اتفاقی افتاده است و جنبه‌های شخصیتی و شرایط خانوادگی او چه‌گونه بوده است. برخی از خوانندگان می‌گویند ما با خواندن قسمت‌های اولیه‌ی رمان، چیزی در مورد آسیب‌هایی که او در دوران کودکی خود متحمل شده است، دستگیرمان نشد. من من خودم به این حرف اعتقادی ندارم چون در واقع می‌دانستم که از همان لحظه‌ای که او به داخل رودخانه می‌رود نوعی تجلی با طبیعت را تجربه می‌کند و من عاشق کتاب خواهم شد. آیا می‌توانید در این مورد برای ما صحبت کنید؟

این صحنه‌ای که شما گفتید واقعاً صحنه‌ی مهمی است. او 9 یا 10 ساله است و درحالی که خیلی احساس ترس و ناامیدی می‌کند؛ برای شنا به رودخانه می‌رود و وقتی وارد آب می‌شود و چشمانش را باز می‌کند؛ می‌بیند که همه چیز در اطرافش زنده است و خودش هم بخشی از آن است و نمی‌تواند جدا باشد. او ‍‌‌می‌بیند که رودخانه جایی برای عبور و گذشتن نیست، بلکه مجموعه‌ای از زندگی است و این حس و دریافت، شگفتی او را بیش‌تر می‌کند. این تقریباً مثل آن چیزی است که بسیاری از فضانوردان، هنگامی که به فضا می‌روند واز بالا به زمین نگاه می‌کنند، می‌گویند. به نظر من، ما می‌توانیم به این زمانی که این حس شگفتی و رهایی را داریم عنوان اثرهمه‌جانبه یاد کنیم.

در آن لحظه و در آن حس نامیدی که دارد، او چیزی را پیدا می‌کند که می‌داند می‌تواند به آن بچسبد، تا او را زنده نگه ‌دارد، و این به او اجازه می‌دهد تا نوعی رضایت، معنا یا حتی خوشبختی را در زندگی‌اش پیدا کند. بنابراین هر آن‌چه بعد از آن در رمان هست به نوعی ادامه چیزی است که در آن لحظه اتفاق می‌افتتد. در واقع، می توانم بگویم که او در آن لحظه حس شگفتی بیشتری را تجربه می‌کند تا زمانی که به فضا می‌رسد و از آن‌جا به زمین نگاه می‌کند.

برای ما هم مثل لی، بیشتر اتفاق‌های این رمان سرشار ازحس شگفتی است – به ویژه لحظه‌ای که لی در مورد سیارکی که در واقع سیارک هم نیست و این‌که از کجا آمده است مطلع می‌شود.

من به هیچ‌وجه یک دانشمند نیستم، اما مثل لی نیاز به شگفتی دارم. این شگفتی‌ها زندگی من را از جهات مختلف غنی و پربار کرده است، واقعاً یکی از دلایل اصلی که باعث شده من به نوشتن روی آورم این است که این حس را در خودم برانگیزم. من می‌دانم که احتمالاً به طور ناامیدکننده‌ای زیادی قضیه را جدی گرفته‌ام اما این واقعا حقیقت دارد.

آیا تا به حال شده از چیزهایی که نوشتید و یا انجام دادید مثل حرکت از طبیعتی وحشی در فضا به سوی یک گودال خیلی عمیق در اقیانوس اطلس، احساس ترس کنید؟

بله. قطعاً، من قبلاً هرگز چنین کارهایی را انجام نداده بودم و به خصوص در آن اوایل که تقریباً بارها پیش می‌آمد احساس پشیمانی کنم. یکی از چیزهایی که به من کمک کرد این بود که من برای قرارداد نمی‌نوشتم، فقط برای خودم می‌نوشتم. یکی دیگر از چیزهایی که کمکم کرد این بود که توانستم هر روز پیاده‌روی طولانی انجام دهم. من یک روال بسیار سختگیرانه برای خودم داشتم. از آن‌جایی که آپارتمانی که به تنهایی در آن زندگی می‌کردم، دیوارهای نازکی داشت و صداهای بلندی آن را احاطه کرده بودند من ناچار بودم هر روز از ساعت 4 تا 6:30 صبح، یعنی زمانی که ساختمان ساکت بود و همه در خواب بودند کار کنم. بعد از این ساعت، با یک پیاده‌روی طولانی به سمت تپه‌ای سنگی که حدود 3 مایلی از خانه‌ام فاصله داشت می‌رفتم و به آن‌چه نوشته بودم فکر می‌کردم؛ این واقعاً به من کمک کرد تا چیزهایی که نوشته بودم را تصور کنم. من سعی کردم قبل از این‌که دوباره همه‌ی آن‌ها را یک‌پارچه و جمع‌و‌جور کنم، با تقسیم کردن آن به قسمت‌ها و بخش‌های فرعی، که کاملا از هم متمایز بودند مطالب را تا جایی که می‌‌شود مدیریت کنم.

فکر می‌کنید نوشتن این رمان در طول دوران همه‌گیری کووید – 19 بر نوشته‌های شما تأثیر گذاشته است؟ فضای بسته و تنگناهراسی ناشی از کرونا را می‌توان با فضای تنگ سفینه‌ی فضایی یا غواصی یکی دانست؟

قطعا همین‌طوراست. من موقع دراین مدت موقع نوشتن به سفرهای که ممکن و جذاب بود زیاد فکر می‌کردم؛ زیرا نمی‌توانستم آپارتمان خودم را ترک کنم. من در مورد کوه‌نوردی هم زیاد مطالعه می‌کردم و ایده‌ی گسترش سفرها و رازآلود بودن و ادامه‌ی آن برایم خیلی هیجان‌انگیز بود؛ البته این نوع فکر کردن در این مدت برایم خیلی خوب بود و تا حدودی مرا بی‌نیاز می‌کرد و اثرش مانند مثل سفرهای که بعدا انجام دادم بود.

شاتراستاک  /  عکس: رومولو توانی

شما درباره‌ی حوزه‌های مختلف علمی می‌نویسید، از زیست‌شناسی دریایی گرفته تا پیدایش حیات و سفرهای فضایی. کمی از تحقیقات خودتان برای نوشتن این رمان بگویید؟

حوزه‌های مختلف علمی همه‌ی چیزهایی هستند که من به آن‌ها علاقه‌مند هستم و این علاقه هم از زمان‌های قدیم در من هست. من از صحبت کردن در مورد موضوع‌های علمی با شما اعضای مجله‌ی نیوساینتیست احساس خجالت می‌کنم، چون من یک رمان‌نویس هستم و هیچ ادعایی در مورد دانسته‌های علمی خودم ندارم، من فقط یک آماتور و علاقه‌مندی هستم که همه‌ی این کارها را با عشق انجام می‌دهم. من فکر می‌کنم برخی از این دیدگاه‌ها، مانند زیست‌شناسی سلولی، می‌توانند در داستان‌ها جایگاهی داشته باشند و بنابراین من فقط سعی می‌کنم آن‌ها در داستان‌ها امتحان کنم. بنابراین بسیار مطالعه کردم اما مراقب بودم که به تحقیق علمی نزدیک نشوم، زیرا فکر می‌کنم این می‌تواند اثر مرگ‌باری داشته باشد. منظور من از مطالعه و بررسی  این بود که به مرحله‌ای برسم که احساس کنم چیزهایی را به اندازه‌ی کافی و خوب می‌دانم ؛ آن‌قدر که بتوانم چیزی طوری خلق کنم که بهتر به نظر برسد. بنابراین بله، علم واقعاً مهم است، اما معراج یک کتاب تحقیقی و صرفا علمی نیست.

در قسمتی که لی درباره پیدایش سلول‌های یوکاریوتی صحبت می‌کند، ابتدا چیزهای بیشتری وجود داشت و آن مکالمه در صفحات بیشتری ادامه می‌یافت، اما ویراستارم به من گفت: «مارتین؛ اگر این‌طور بنویسی مردم همین الان کتابت را کنار می‌گذارند. خودت می‌دانی که این کار را می‌کنند. پس این طور ننویس». بنابراین همین قسمت را بسیار کوتاه‌تر کردم.

زمانی که کتاب برای اولین بار منتشر شد، نامه‌ای برای داوران ارسال کردید که در آن گفته بودید: «معتقدید فاجعه‎های اقلیمی عمدتاً از آن جا گسترش پیدا کرده که ما ادغام انسان در دنیای طبیعیت را نپذیرفته‌ایم و این ادامه هم دارد» آیا می توانید کمی در مورد منظورتان بیش‌تر توضیح دهید؟

همین جا بگویم که از نظر من ارسال آن نامه اشتباه بود، چون در واقع، من به طور خاص به عنوان یک مجادله‌گر نیستم. اما فکر می‌کنم در مورد این داستان و در مورد این «بحث خاص» جایش هست که صحبت کنم. البته در هر مصاحبه‌ای که انجام می‌دهم، و یا هر رویدادی که مرتبط با این کتاب باشد هم در مورد آن صحبت می‌کنم. راستش من مطمئن نیستم که عبارتی که استفاده کردم یعنی «ادغام انسانی» بهترین و به اندازه‌ی کافی روان باشد.

چیزی که من واقعاً در مورد آن صحبت می‌کنم، عدم جدایی کامل بین ما و هر چیز دیگری است. من دنیا را این‌گونه می بینم. داستان من این‌گونه جهان را نشان می‌دهد. اما خیلی وقت‌ها، وقتی دارم داستان‌های معاصر انگلیسی زبان می‌خوانم، این حس به من دست می‌دهد که یک دیوار شیشه‌ای در اطراف شخصیت‌ها وجود دارد که آن‌ها را از هر چیز دیگری جدا می‌کند، در حالی که تمام زندگی غیرانسانی در آن طرف شیشه وجود دارد. بنابراین شخصیت‌ها امتیازهایی را داخل این حصارشیشه‌ای دریافت می‌کنند؛ چیزی مثل منطقه‌ی امن و تقریباً برای‌شان مهم نیست که چه اتفاقی در بیرون می‌افتد، زیرا از نظر آن‌ها ما بازیگران اصلی جهان هستیم. جهان برای ما آماده شده است و هیچ معنایی فراتر از درام ما ندارد،. آن‌ها  4.5 میلیارد سال قبل از به‌وجود آمدن انسان را نادیده می‌گیرند. من فکر می‌کنم داستان‌ها باید این دیدگاه همگانی که اشتباه و بسیار خطرناک است را به چالش بکشند.

با این برداشت‌های همگانی و ادامه‌ی رفتارهای معمولی، رسیدن به چیزی که امکان بازگشت را فراهم ‌کند، سخت‌تر می‌شود. شاید اگر برخی از این فرضیه‌ها را کنار بگذاریم، ممکن است بتوانیم برخی از موانع تغییر رفتار را از بین ببریم. من به هیچ وجه سعی ندارم انسان‌ها را کوچک کنم. برای من، آن‌چه که وجودمان را بیش از پیش چشم‌گیرتر و جالب‌تر می‌کند  این است که ما خودمان جزو زندگی حیوانی هستیم و نه تنها در مقابل زندگی حیوانی هستیم بلکه با زندگی ویروسی و زندگی باکتریایی ارتباط  بسیار نزدیک داریم. همه این مواد نوترکیب میلیاردها سال است که در اطراف می‌چرخند و می‌توانند به آسانی گونه‌ی انسانی را مانند هر گونه‌ی دیگری نابود کنند.

در یک نقطه، لی می‌گوید که زندگی همیشه چیزی بیگانه، غنی و عجیب است و نیازی نیست بگوییم که آن بر روی یک شهاب‌سنگ به ما هدیه داده شده است. من حدس می زنم که این همان چیزی است که می‌خواهد بگوید.

بله – و به همین دلیل است که من در حال نوشتن داستان‌های علمی تخیلی هستم، حتی اگر شخصیت‌هایم را به فضا نبرم، زیرا این نگاه مخصوص من است. وجود ما، بسیارغیر قابل درک است.

چرا تصمیم گرفتید داستان ادامه‌دار باشد و بعد از دیدگاه هلنا، خواهر لی روایت شود؟

همیشه می دانستم که در پایان همه چیز را عوض خواهم کرد. من همیشه می‌دانستم که روای قرار است به زمین برگردد و من راوی را عوض کنم. بدیهی است که این کار بسیار خطرناکی است که قسمت زیادی را با یک راویبنویسی و سپس راوی راعوض کنی؛ اما غریزه‌ام به من می‌گفت که باید این کار را انجام دهم؛ پس باید آن را تغییر می‌دادم. وقتی قسمت‌های فضایی را می‌نوشتم، از آن جا که می‌دانستم قرار است از منظر دیگری به زمین بازگردم، نوشتن قطعات در فضا برایم خیلی جالب‌تر شد. داشتم فکر می کردم، «خوب، این قرار است در کنار یک صدا و دنیای بسیار متفاوت قرار گیرد.» این انرژی متفاوتی به آن‌چه می‌نوشتم داد، بنابراین بر آن‌چه که قبل از آن بود هم تأثیر گذاشت. از طرفی من می‌خواستم این ایده را به چالش بکشم که دیدگاه لی تنها دسترسی ما به واقعیت است.پس  با خودم گفتم ممکن است نگاه کمی متفاوت به دوران کودکی او هم وجود داشته باشد.

و در قسمت پایانی و شگفت‌انگیز رمان یعنی، «Oceana»، زمانی که فضانوردان به زمینی بسیار قدیمی‌تر و البته شروعی جدید برمی‌گردند، چطور؟ آیا از همان زمانی که شما در حال نوشتن بودید، این در برنامه‌تان بود؟ به‌نظرتان استقبال خوانندگان چه‌طور بود خود من را که خیلی شوکه کرد!

قطعاً از اول برنامه این نبود، اما با ادامه‌ی روند نوشتن، بازگشت به ابتدا اجتناب‌ناپذیرتر شد. در اولین پیش‌نویس کامل رمان هم هنوز وجود نداشت. در آن پیش‌نویس اولیه، بخش «عروج» به‌طور قابل‌توجهی طولانی‌تر بود و حاوی چندین «پایان» ممکن بود، از جمله یکی شبیه به .«Oceana» پس دانه آن‌جا بود. اما وقتی با ویراستار و ناشر صحبت کردم تصمیم به نوشتن چیزی که کم‌تر مبهم باشد گرفتیم.

بدیهی است که این یک پایان واقعاً باشکوه و ملودراماتیک است،. درابتدا چون قبلاً هرگز چنین کاری نکرده بودم و این‌طور ننوشته بودم خیلی با آن راحت نبودم. در نهایت، اما فکر کردم که می‌توان آن را به‌عنوان نسخه‌ای کوچک‌تر آن چیزی که به‌طور صمیمانه‌تر در سراسر رمان  وجود دارد ببینیم: ما به همه چیز اطرافمان متصل هستیم. چیزی واضح‌تر از لحظه‌ی مرگ نیست، که پایان نیست، بلکه یک دگرگونی است. من فکر می‌کنم که می‌توان چیزهای زیبا و خوش‌بینانه در این دید.

در مورد نحوه بازخورد آن از سوی  خوانندگان هم باید بگویم که همیشه و البته عمداً از دانستن آن فرار می‌کنم. خوانندگان می توانند آن را به روش خودشان تفسیر کنند، و من نمی‌خواهم در یک راه با آن‌ها باشم. درواقع من فکر نمی‌کنم بررسی نظرات و پاسخ‌های خوانندگان چندان برای نویسندگان مفید باشد؛ چرا که شما نمی‌توانید همه را راضی کنید و البته نباید هم برای آن تلاش کنید.

مارتین، آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید برای خوانندگان ما بگویید؟

اول از همه، من از شما برای خواندن تشکر می‌کنم، این یک افتخار واقعی برای من است. و امیدوارم در این گفت‌و‌گو این حس را داده باشم که این را به عنوان یک رمان ویران‌شهری (دیستوپیایی) یا یک رمان پر از عذاب نبینید. نوشتن آن برای من مثل بودن در یک جشن بود که گهگاه لحظاتی همراه با حس وجد آمدن هم داشت. امیدوارم این برای همه اتفاق بیفتد. این برای من واقعاً مهم است که در بهترین حالت خواندن رمان به پایان رسد و باعث شود خوانندگان کمی متفاوت‌تر به اطراف نگاه کنند حتی اگر امید کمی دارند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا